جیژوان پاتوق بچه های بوکان

فریاد برای فردایی بهتر برای ایران

جیژوان پاتوق بچه های بوکان

فریاد برای فردایی بهتر برای ایران

تنها وبلاگ تخصصی شهرستان بوکان که از حاصل تلاش گروهی از جوانان استان آذربایجان غربی می باشد و شما می توانید تمام بیانیات خود را به ما اعلام کنید...
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
مديران تخصصي
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین نظرات

جوان انقلابی نوشت: در کتاب خاطرات رهبر معظم انقلاب” یادمــان زندانها و بازداشتـگاه ها ” روایت جالبی از دیدار ایشـان وهمـسر مکرمــه با آیـت الله هاشــمی رفسنجانی در زندان رژیم ستم شاهی نقــل شده است.

در بخش هایی از این کتاب آمده است:

در آن مقطع  (اواخر سال ۱۳۵۰) آقای هاشمی نامه ای به امام خمینی نوشته و درخواست کرده بود کاری کنند که دستگیرشدگان سازمان مجاهدین خلق اعدام نشوند که افتادن این نامه به دست ساواک، باعث محکومیت هاشمی به ۷ ماه زندان می شود و وی به زندان داخل پادگان عشرت آباد منتقل می شود.
در اردیبهشت ۱۳۵۱، آیت الله خامنه ای به همراه همسرشان راهی تهران می شوند تا با هاشمی دیدار کنند. دیدار با زندانیان سیاسی شبیه ملاقات های معمول با زندانیان عادی نبود و مجبور بود ترفندی بزند. وقتی به در نگهبانی می رسند، ایشان با لهجه کرمانی اشاره به همسرش می کند و می گوید: «این خانم خواهر آقای هاشمی است که برای دیدار او آمده، من هم شوهر این خانم هستم.»
نگهبان ها به هم نگاه کردند و قرار شد از فرمانده بپرسند. فرمانده گفت فقط خواهرش می تواند وارد شود.«همسرم دل به خدا سپرد و وارد شد.من هم نگران و دلواپس، از این که راز آشکار شود که وی خواهر آقای هاشمی نیست، زیرا دیدار محارم با یکدیگر ویژگی خاصی دارد. اما از آنجا که آقای هاشمی فرد زیرکی بود، وقتی همسرم را از دور دید، متوجه موضوع شد… کنار یک جوی آب ایستاد، به طوری که همسر من در مقابل وی در طرف دیگر جوی قرار گرفت.»
ظاهرا آقای هاشمی سراغ دوستش را می گیرد و وقتی که متوجه می شود در نگهبانی است، از نگهبان ها می خواهد اجازه ورود شوهرخواهرش(!) را بدهند. «در این وقت یک نظامی دوان دوان به طرف من آمد و اجازه ورود داد. من وارد شدم و آقای هاشمی از دیدار من بسیار شادمان شد.»
در زمانی که آنها کنار یکدیگر در گفتگو بودند، یک نظامی آنجا ایستاده بود و در حالی که لبخندی بر لب داشت، به آیت الله خامنه ای خیره بود. «من هم با تبسم متقابل و ادب و نزاکت لازم پاسخ وی را دادم.»
چندی بعد آقای هاشمی از زندان آزاد شد، از آیت الله خامنه ای پرسید آن نظامی لبخند به چهره را شناخته بود؟ «گفتم: نه، گفت: او همان استوار زمانی بود و به احتمال قوی تو را هم شناخته بود.» آنجا بود که می فهمند این استوار بامعرفت زندان قزل قلعه در سال ۴۲، اینجا هم ایشان را از لطف خود بی نصیب نگذاشته است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۰۴
فرزند بوکان

نظرات  (۰)

اين مطلب فاقد نظر مي باشد

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی